نمايش مقاله
 
 

آموزش نيروي انساني شهرستان شهريار

مجموع دوره ها ثبت نام کنترل ثبت نام نتايج آزمون نتايج آز متفرقه گواهينامه ها آرشيو اساتيد

بازگشت

        آماده براي چاپ

عنوان :  دامهای توسعه موضوع :  اجتماعی
ارسال کننده :  دکتر ویلیام چیتیک تاريخ ارسال :  18/1/1384
 باسمه تعالی
دامهای توسعه :

آنچه در ذیل می آید بخشهایی از سخنرانی پرفسور ویلیام چیتیک با عنوان « تئولوژی (خداشناسی) و توسعه» می باشد که درنخستین سمینار بین المللی فرهنگ و تمدن اسلامی در دهه فجر 1372 ارایه شده است . ویلیام چیتیک که متولد آمریکا می باشد ، دوران تحصیلات خود را در دانشگاههای بیروت و تهران سپری کرده و رساله دکترایش را با عنوان و تصحیح کتاب «نقد النصوص فی شرح الفصوص» اثر ملا عبدالرحمن جامی در تهران به پایان رسانده است . وی پس از بازگشت به آمریکا در سمت استاد دانشگاه ایالتی نیویورک به تدریس ادیان و عرفان پرداخت که در کنار تدریس به ترجمه صحیفه سجادیه به زبان انگلیسی و آثار دیگری درباره مولانا ، ابن عربی و فخرالدین عراقی همت گماشت . متن کامل این سخنرانی در دوازدهمین شماره « نامه فرهنگ» با ترجمه آقای سید محمد آوینی و عنوان « تئولوژی و توسعه» انتشار یافته بود .

** من در پذیرش دعوت برای سخنرانی در این کنفرانس تردید داشتم چرا که موضوعات اصلی و فرعی تعیین شده از سوی کنفرانس متضمن برداشتهای معینی درباره تمدن به صورت عام و اسلام به طور خاص است و این امر سؤالات بسیاری را برای من مطرح می کنند . اولاً برایم روشن نیست که برگزار کنندگان کنفرانس حاضر کلمات « فرهنگ» و « تمدن» را چگونه تعبیر می کنند .بدیهی است که این تعابیر تلویحاً دارای بار ارزشی هستند . به عبارت دیگر ، شکوفایی تمدن و فرهنگ ، یک ارزش و انحطاط آن یک ضد ارزش تلقی می شود . اما آنچه معلوم نیست این است که چگونه تشخیص می دهیم یک تمدن یا فرهنگ در حال شکوفایی است یا انحطاط . چه معیار مشخصی مبنای این قضاوت قرار می گیرند ؟ زبان به کار رفته در اطلاعاتی که از طرف کنفرانس برای من ارسال شد بدون شک حاکی از آن است که این معیارها از تفکر سیاسی و توسعه مدارانه جدید اخذ شده و از اندیشه مابعد مسیحی در غرب نشأت گرفته اند .
تردید دیگر من در خصوص این کنفرانس ، به علایق شخصی ام نسبت به تمدن اسلامی مربوط می شود . من بخش عمده حیات فکری خود را به مطالعه تفکر اسلامی و به خصوص مکتبی که ابن عربی در قرن هفتم هجری تأسیس کرد ، پرداخته ام . این مکتب که ادامه تلاشهای گروهی از متفکران مسلمان در دوره های قبل بود و عمیقاً در قرآن و حدیث ریشه داشت ، در نحوه تفکر اکثر اندیشمندان مسلمان تا قرن نوزدهم میلادی تأثیر ژرفی گذاشت . اما تقریباً همه اندیشمندان و نظریه پردازان معاصر ، خصوصاً آنان که در اخذ تصمیمات حکومتی دخالت دارند ، این مکتب را کنار نهاده اند . مسلمانانی که اصول نظری و ایدئولوژیک اسلام را تدوین کرده اند ، غالباً مکتب مذکور را به بهانه این که مسلمانان را منحرف می سازد و مانع پیشرفت و توسعه می شود ، محکوم کرده اند ، بنابراین چگونه می توان توجه و دلبستگی من نسبت به این مکتب را به سوی مسایلی معطوف کرد که اندیشمندان اسلامی معاصر با توسعه تمدن مرتبط می دانند . وقتی با وجود تردیدهای فوق این دعوت را پذیرفتم ، دو وظیفه برای خویش معین کردم ؛ اولاً به مسایلی به پردازم که وقتی ما از دریچه مقولات بر گرفته از تفکر جدید به تمدن اسلامی می نگریم مطرح می شوند ، ثانیاً چند مقوله مأخوذ از تفکر سنتی اسلامی را که می توانند ملاک قضاوت ما قرار گیرند ، معرفی نمایم .
توسعه :
زبان توسعه پر از دامهای پنهانی است که هر کس بخواهد درباره فرهنگ و تمدن سخن بگوید با آنها روبروست . مقصود من از« زبان توسعه» کلمات و تعابیر مشهوری است که در سازمان ملل متحد و نهادهای حکومتی در سراسر جهان رایج است . من تعدادی از این کلمات را با استفاده از فهرست مطالب « فرهنگ لغات توسعه» نقل می کنم . کتابی که مطالعه آن برای هر کس که هنوز کاملاً متقاعد نشده است که جامعه جدید غربی نمونه و اسوه ای است که همه ملل عالم ناگزیرند از آن تبعیت کنند لازم است «توسعه ، محیط، برابری،همیاری،مارکت(بازار)، نیازها ، جهان واحد ، مشارکت ، برنامه ریزی ، جمعیت ، فقر ، پیشرفت ، تولید ، منابع ، علم ، سوسیالیسم ، استانداردهای زندگی ، دولت ،تکنولوژی» این کلمات همگی بخشی از واژگان مقدس دنیای جدیدند ، همه آنها در اینکه به اصطلاح «کلمات آمیبی» هستند . مشترکند ، بدین معنی که این کلمات متناسب با نیازهای گوینده دائماً تغییر شکل می دهند . معنی صریح ندارند ولی معانی ضمنی متعددی هستند چون فی نفسه فاقد معنی هستند ، می توانند هر معنایی که دلخواه گوینده باشد بپذیرند . با این همه ، این کلمات مقدسند پرسش از حقانیت آنها به معنی شورش علیه خدایان تجدد و ارتداد نسبت به مذهب ترقی است .
مؤلفان « فرهنگ لغات توسعه » تاریخچه و وضع متغیر هر یک از این کلمات را به تفصیل تجزیه و تحلیل کرده اند . اگر چه به جاست هر یک از تعابیر مذکور ، و بسیاری الفاظ متداول دیگر ، در اینجا به طور مشروح مورد بررسی قرار گیرند اما اجازه بدهید صرفاً در خصوص کلمه «توسعه» به طور اجمال توضیح دهم .
بیش از هر چیز شاید لزومی نداشته باشد متذکر شوم که در زبانهای سنتی اسلامی کلمه ای مترادف DEVELOPMENT «توسعه»وجود ندارد ، همچنان که این کلمه در زبانهای غربی تنها از قرون هجدهم و نوزدهم است که به معنای جدید به کار می رود .کاربرد این کلمه ،یا تعریف مجدد کلمات در زبانهای اسلامی برای اینکه مفهوم توسعه را القا کنند ، نشان می دهد که اندیشه توسعه در اصل ، توسط متفکران غربی شکل گرفته و به وجود آمده است . به علاوه ، تاریخ ظهور این اصطلاح حاکی از آن است که مفاهیم جدیدی که پیدا کرده با فرو پاشی تمدن مسیحی و انقلاب صنعتی پیوند نزدیکی داشته است .آنان که لفظ «توسعه»را خصوصاً در کشورهای غیر غربی به کار می گیرند ،در واقع پیش از به کارگیری آن ،مبادی تفکر جدید غرب را پذیرفته اند . سخن گفتن از «توسعه»به معنی پذیرش مفهوم «توسعه نیافتگی»و در نتیجه قبول این معناست که برنامه هایی منطبق با الگوهای ممالک «توسعه یافته»باید به مورد اجرا گذارده شود . به تعبیر «ولفگانگ ساکز» ادیتور «فرهنگ لغات توسعه» به کارگیری این کلمه «تاریخ را به یک برنامه مبدل ساخته است : حوالتی ضروری و اجتناب ناپذیر» بدین گونه ، وجه صنعتی توسعه به مثابه تنها صورت صحیح زندگی اجتمتعی مورد تقدیس واقع می شود : «استعارهتوسعه ، شجره نامه غربی تاریخ را تفوق جهانی بخشید و مردمانی با فرهنگهای مختلف را از این فرصت محروم ساخت تا شکل حیات اجتماعی خویش را ، خود تعیین کنند» مسلمانان با پرداختن به توسعه نشان می دهند که پیش از دین ، از تلاش برای درک تاریخ خویش بر پایه اسلام انصراف یافته اند . زیرا اصطلاح توسعه از بیرون از دایره مفاهیم اسلامی اخذ شده است .
اغلب مردمان اعتراض می کنند که به هر تقدیر ، ما در جهان خویش نیازمند توسعه ایم . ولی توسعه چیست؟ هر گونه مطالعه ای در زمینه کاربرد لفظ توسعه نشان می دهد که این لفظ ، همچون سایر الفاظ آمیبی ، به هیچ وجه مفهوم دقیقی ندارد . این لفظ مفهومی جز آنچه شما مراد می کنید نیست . مشکل اینجاست که هر چند هیچ کس دقیقاً نمی داند توسعه چیست ، با وجود این همه تصور می کنند که باید از آن برخوردار باشند . چنان که «گوستاو ایستوا»می نویسد : «این کلمه همواره به طور ضمنی برای تحولی مطلوب ، حرکتی از سادگی به سوی پیچیدگی ، از مرتبه پست تر به متعالی تر ، از بدتر به خوب تر دلالت می کند .... اما برای دو سوم مردم روی زمین ، معنای مثبت این کلمه .... یاد آور چیزهایی است که نیستند ، یاد آور شرایطی نامطلوب و پست است که برای گریز از آن به ناچار باید تن به اسارت تجارب آرزوهای دیگران بسپارند» ....«به نظر می رسد کسی در اینکه این مفهوم بر پدیدارهای واقعی دلالت ندارد تردید نمی کند . آنان نمی فهمند که این ، صفتی تفصیلی است که بر این فرض مشهور بسیار غربی ، اما غیر قابل قبول و غیر قابل اثبات وحدت ، تجانس و تطور خطی جهان مبتنی است » برای اینکه امکان «توسعه» فراهم آید ، خدا می بایست فراموش شده یا لااقل در حاشیه قرار گیرد .
از آنجا که هرگز در هیچ یک از ادیان ، تصور و مفهوم توسعه به تعبیر علمی و صنعتی کلمه به وجود نیامده بود ، مقولات دینی یا باید کنار گذاشته می شدند یا برای انطباق با شرایط جدید معانی تازه ای پیدا می کردند . و ما باید دفعتاً پی می بردیم که دین همواره توسعه به مفهوم جدید را تأیید می کرده است .
اسماء الهی :
اکنون اجازه بدهید معرفت ، علم و فطرت بشر را از منظر اسلام اجمالاً مرور کنیم . نکته اساسی که هنگام بررسی نظر اسلام در خصوص امور و اشیاء همواره باید در خاطرمان باشد این است که متفکران مسلمان همیشه خدا را در رأس مسایل مورد توجه خود ، مد نظر داشته اند. این واقعیت که خداوند در همه تلاشهای انسانی نقش اصلی را ایفا می کند کاملاً بدیهی انگاشته شده است . اینچنین ، مسلمانان اصل دین را شناخت خدا دانسته و بر مبنای این شناخت به مطالعه نقش انسان در عالم هستی پرداختند. درک معنای انسان مستلزم شناخت خداوند بود «تئولوژی»در تاریخ تفکر اسلامی محور مطلق شناخت محسوب می شد، و مقصود من از تئولوژی نه علم کلام ، بلکه خداشناسی به معنی وسیع ترین معنای آن و به تعبیر قرآنی کلمه است . تئولوژی از دیدگاه قرآن صرفاً به معنی شناخت خداست و شناخت خدا به مفهوم درک معنای «آیات» یا «نشانه ها»اوست .
آیات خدا در سه ساحت اصلی ظاهر می شوند : نخست در الهاماتی که خداوند به پیامبران و خصوصاً پیامبر اسلام افاضه کرده است ، ثانیاً در پدیده های طبیعی و ثالثاً در نفس انسانی . بنابراین ، شناخت خدا مستلزم شناخت وحی ، شناخت عالم هستی و معرفت نفس است . آنچه معرفت اسلامی را از سایر انواع شناخت متمایز می سازد این است که این معرفت بر طبق اصولی که توسط قرآن و سنت و تأیید شده حاصل می آید . عالم طبیعت و نفس انسانی بر خدا دلالت می کنند ، اما نحوه دقیق این دلالت در وحی و نتایجی که در خصوص زندگی و تقدیر بشر از آن استباط می شود ریشه دارد .
جامعه بشری همچون هر پدیده دیگری در عالم هستی نشانه خداست . اگر می خواهیم جامعه را بر حسب تعابیر اسلامی بشناسیم ، لازم است آن را به میزانی که نشان از خدا دارد درک کنیم . و اگر انسانها بدآنند که با خط مشیی اسلامی بیندیشند ، این خط مشی باید مطابق با آن بخش از تعالیم اسلامی باشد که راه رسیدن به آینده مطلوب را تبیین می کند . در نتیجه ، هنگام سخن گفتن درباره «تمدن» یا «فرهنگ» اسلامی ...و توجه داشته باشید که هیچ یک از این دو کلمه معادلی در زبانهای اسلامی پیش از دوره جدید ندارد . آنچه درباره اش سخن می گوییم یا باید سخن بگوییم «امت»اسلامی بر مبنای ویژگیهای معینی است . این امت می تواند از دو منظر نگریسته شود : آنچه در واقع هست و آنچه باید باشد . اگر امت را چنان که هست در نظر آوریم ، آنگاه معرفت اسلامی در خصوص امت ، نسبت حقیقی خداوند با امت را بر ما روشن می سازد . اگر به امت چنان که باید باشد بنگریم ، آنگاه معرفت اسلامی به ما می گوید که چه سنخ فعالیت بشر مورد رضای خداست . این نوع اخیر معرفت به آنچه خداوند برای سعادت بشر و رسیدن او به رستگاری اخروی می خواهد ، مربوط می شود . همه تعالیم قرآنی به تقدیر نهایی انسان نظر دارد نه سرنوشت او در این جهان . موقعیت انسان در این جهان باید با در نظر گرفتن اهمیت مطلق و غیر قابل انکار عالم دیگر شکل پیدا کند ، معاد یا «بازگشت به سوی خدا» اصل سوم از اصول دین اسلام است و نحوه اتجاه دو اصل نخستین را معین می کند . این چنین قرآن و سنت ، خداوند را از طریق هدایت او «هدی»به انسان می شناساند،هدایتی که او را نه در این جهان بل در جهان دیگر به بهشت می رساند . خداشناسی متضمن آگاهی یافتن بر چیزی است که خداوند مردم را بدان مکلف ساخته است . شریعت بر این نوع شناخت تأکید می کند . امت اسلامی مطلوب – یعنی تمدن و فرهنگ اسلامی – باید بر مبنای این نوع معرفت تحقق پیدا کند ، و اگر در این امر قصور ورزد ، مشمول هدایت الهی و تسلیم اراده او نبوده و در نتیجه «اسلامی» نخواهد بود .
ظاهراً مقصود از کنفرانس حاضر بررسی این مسأله است که یک جامعه اسلامی چگونه باید باشد . اما سخن گفتن از غایات وقتی نمی دانیم در کجا قرار داریم بیهوده است . هدف این است که ببینیم جامعه بشری به طور عام و امت اسلامی به طور خاص ، بر پایه اصول معارف سنتی اسلامی اکنون در کجا واقع شده است . امت اسلامی از نظر رابطه مسلمانان با خدا چه وضعی دارد ؟ با در نظر گرفتن اینکه جهان امروز متشکل از امم متعددی است ، در حال حاضر جامعه جهانی چه نسبتی با خدا دارد ؟ و نکته آخر ، و شاید از همه مهمتر اینکه وضع کنونی غرب در نسبت با خدا چگونه است ؟
راسیونالیته علمی :
یکی از اشتباهات بسیار مهلک جهان معاصر این است که علم جدید و تکنولوژی ملازم با آن ، موجه و خنثی به شمار می آید . ارتکاب چنین خطایی ، به خصوص از سوی مسلمانان ، شگفت آور به نظر می رسد زیرا منابع فکری وسیعی در سنت آنان موجود است که می توانند با رجوع به آن ، سفسطه های نهفته در جهان بینی علمی را دریابند . در هر حال بسیاری از فلاسفه ، مورخان و منتقدان اجتماعی در غرب نشان داده اند که بیطرفی علمی وجود ندارد . یکی از نکات عمده مورد توجه نهضت فکری موسوم به «پست مدرنیسم» افشای تناقضهای نهفته در ادعای بیطرفی هر نوع دانش عقلی است . با این همه ، اندیشه بیطرفی علمی همچنان حامیان با نفوذی دارد . در جهان اسلام ، اندیشه مذکور اغلب در قالب این عقیده ظاهر می شود که اسلام و توسعه تکنولوژیک را می توان بدون هیچ تناقضی با یکدیگر جمع کرد . در عین حال ، اسلام باید به نحوی مردم را در برابر سقوط اخلاقی که در بخش عظیمی از جامعه غربی مشاهده می شود محافظت کند . ولی نشانه ای حاکی از اینکه مسلمانان حقیقتاً محافظت می شوند به چشم نمی خورد . این نکته اغلب مورد توجه قرار گرفته که به رغم دعاوی دانشمندان در خصوص بیطرفی شناسایی علمی جدید ، این علم اساساً «شناسایی برای سلطه و تصرف»است . در مقابل علم در عالم ماقبل تجدد ، شناسایی برای ادراک است . لازمه دست یافتن به علم برای سلطه و تصرف ، آن بود که هر گونه رابطه ای میان شناسایی جهان و اخلاق انکار شود . این امر در تفکر غربی با نفی هر گونه نسبتی میان واقعیت و «خیر»تحقق یافت – و البته «خیر» از اسماء مهم خداوند است . نتیجه نهایی این نحوه تفکر آن شد که راسیونالیته علمی جایی برای تشخیص اخلاقی باقی نگذاشت . اما ناظران پست مدرن این شرایط، چنین استنتاج نکردند که خطایی وافع شده باشد . بر عکس ، آنان صرفاً نتیجه گرفتند که اصولاً «امر»صحیح و مستقیمی وجود ندارد . مورخی می گوید : «پیش از دوره جدید می گفتند بدون انطباق واقعیت و خیر صحیح و مستقیمی وجود نخواهد داشت . در دوره پست مدرن می گویندنه خیر وجود دارد نه صحیح و مستقیم .... تنها در دوران کوتاهی از تاریخ غرب – دوره جدید- چنین انگاشته شد که بشر می تواند بدون خداوند صاحب علم باشد.»
اجمالاً به دلیل غلبه علم – علم بدون خدا که علم برای سلطه و تصرف است – گروه قلیلی به طرح این پرسش پرداخته اند که آیا علم و تکنولوژی موجه هستند یا خیر ؟ اما در اینجا به پیوندهایی که میان دو نحوه نگرش به خداوند – یعنی دیدگاه تنزیهی و تشبیهی – قایل شدیم ، و دو طریقه شناخت خدا – یعنی راه عقل و راه خیال – باز می گردیم . علم جدید و تکنولوژی ،هر دو از راسیونالیته ریشه گرفته اند ؛ هر چند در این میان ، خیال نیز نقش فرعی مشخصی بر عهده دارد .کار عقل ، تجزیه و تحلیل و تمییز و تفکیک ، یعنی حد قایل شدن برای اشیاء و تعریف آنهاست . اگر در تاریخ به اندازه کافی به گذشته باز گردیم ، در می یابیم که علم جدید از یک سو در تئولوژی راسیو نالیستی مسیحیت ریشه دارد و از سوی دیگر ، از اراده معطوف به سلطه و تصرف نزد ساحران و جادوگران منشاء گرفته است .
تئولوژی مسحیی همچین علم کلام مایل به ایجاد فاصله میان خداوند و مخلوقات او بود . علمای الهی با به کارگیری زبانی انتزاعی ، منقطع از اشتغالات خاص زندگی روزمره ، به جدایی خدا از جهان مدد رساندند . جریان اصلی تفکر غربی چنان تحت تاثیر دیدگاه تنزیهی قرار گرفت که سرانجام خدا کاملا از عرصه زندگی خارج شد . خداوند در عرش دسترس ناپذیر خود به دلمشغولی انحصاری علمای الهی که در سیر تفکر غرب نقش مهمی نداشتند ، مبدل شد . دانشمندان نیز که مسیر اصلی حیات فکری غرب توسط آنان معین شد ، توجه خود را منحصرا معطوف به جهان طبیعت نمودند .
تا وقتی یک جهان بین ، خدا را در عالم هستی ، در جامعه درون بشر حاضر می بیند ، عنایت الهی را در نظر می گیرد . مردم بر مبنای چنین جهان بینی می دانند که در همه امور باید مطیع احکام خدا باشند . چرا که خداوند هرگز از زندگی آنان غایب نیست . تقریباً در همه جهان بینی ها به جز غرب مابعد مسیحیت ٍ، خدا همواره با اشیاء و با مردم حضور دارد . خداوند برای بشر نسبت به اشیاء موجود در این جهان تکالیفی معین کرده است و از او می خواهد که مناسبات خود را با دیگران و حتی با جمادات براساس این تکالیف تنظیم کند قصور در انجام این تکالیف نه فقط فساد جامعه بلکه فساد عالم طبیعت را در پی دارد . چنان که قرآن می فرماید : « ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس » (41:30)
خیال که مشخصاً در حکایات مربوط به اعصار نخستین – یا در « اساطیر » به معنای مثبت کلمه – مجال ظهور می یابد ، انسان را متذکر می سازد که خداوند و فعل او درهمه چیز حاضر است . به چشم خیال دشوار نیست به اشیاء چنان بنگریم که « گویی » خدا حضور دارد . تئولوژیهای راسیونالیستی لااقل از طریق تفسیر اسطوره و طرح این نکته که مقصود اسطوره همان چیزی نیست که عنوان می کند ، آن را کوچک می شمارند . راسیونالیسیم در صورت افراطی خود می کوشد ادراک مخیل را به طور کلی از میان بردارد .
راسیونالیته علمی جدید در تقابل با اسطوره و خیال از تئولوژی راسیونالیستی نیز سختگیر تر است . علم ، اسطوره را خرافه می شمارد . وقتی راسیونالیته علمی بر یک جهان بینی غلبه می یابد ، تخیل دینی دیگر قادر به مشاهده خدا در عالم و در درون نفس نخواهد بود ؛ از این رو ، آفاق و انفس از خدا تهی می شوند .از این پس تقدیر جهان برعهده خدا نیست بلکه به دانشمندان و تکنوکراتهایی واگذار می گردد که وظایف علمای دین و کشیشان را بر عهده می گیرند .در غرب جدید ، این امر به ظهور کیش کارشناسان و متخصصان انجامیده است که در همه امور باید با ایشان مشورت شود . تکیه بر کارشناسان در سطوح حکومتی مشهود است ، اما در حوزه استقلال شخصی ، خود را به رهبران علمی و صنعتی ، یعنی پزشکان ، مهندسان ، مکانیکها و متخصصان صدها رشته دیگر واگذار می کنند . حتی مادران دیگر نمی توانند بدون مشورت کارشناسان ، فرزندانشان را پرورش دهند .
خصوصیت اصلی علم جدید عاری بودن از اصول وحدت آفرین است . علوم اجتماعی و انسانی جدید نیز که از جهانبینی علمی ریشه گرفته اند واجد همین خصیصه اند به عبارت دیگر علم جدید ریشه در شرک دارد نه توحید . در تفکر جدید وحدت وجود ندارد زیرا وحدت صرفاً صفتی الهی است و بدون شناخت خدا ، ادراک ماهیت وحدت نیز ممکن نیست چه رسد به ایجاد آن . علم که از دریافت صفات وحدت آفرین الهی در اشیاء قاصر است ، بالضروره ، کثرت تفرقه ای فراینده به بار می آورد ؛ کوهی از اطلاعات پراکنده که حتی امکان احاطه بر آن از سوی یک فرد وجود ندارد چه رسد به اینکه بتواند در آن وحدت ایجاد کند . راسیونالیته برج بابل جدیدی بناکرده است؛ دانشمندان و پژوهشگران حتی قادر به گفتگو با یکدیگر نیستند ، چرا که زبان مشترکی ندارند .
علمای دینی راسیونالیست در تلاش برای اثبات غیر قابل تشبیه بودن پروردگار ، او را از عالم هستی منتزع می سازند . کار عقل؛ تجزیه و تحلیل و تقسیم و تفکیک است . عقل اساساً تحویلی است زیرا امر کلی را برحسب اجزای آن وصف می کند . عقل نمی تواند امور کلی را ببیند چرا که به اقتضای ماهیتش ، تجزیه و تقسیم می کند : « روش تحلیلی علمی ذاتاً تحویلی است و در این خصوص حد و مرزی نمی شناسد . این روش در مورد انسان که إعمال شود ، همچون حلآلی با طیف بسیار وسیع عمل می کند » آنچه در این میان دچار تجزیه و انحلال می شود ، پیوستگی و معناست .
ریاضیات ابزار اختصاصی علم است که همه وجوه تمایز و اختلافات کیفی میان اشیاء را ، به جزء تمایزاتی که به زبان ریاضی قابل توصیف باشند ، حذف می کند . این تمایزات کیفی دقیقاً همان چیزی است که محمل معنای اشیاء در نسبت با مهمترین اصول ، یعنی « توحید » شمرده می شود . به عبارت دیگر ، جنبه کمی بخشیدن به ادراک موجب می شود که صفات الهی مخلوقات نادیده انگاشته شود چرا که اسماء و صفات خدا را نمی توان به زبان ریاضی وصف کرد .
یکی از بهترین تحلیل های اخیر در باب نتایج پیروی از متدولوژی عقلانی صرف در امور بشری به وسیله موخان « جان رالستون ساول » در کتاب حرامزادگان ولتر : دیکتاتوری عقل در غرب ، ارائه شده است . این مطالعه وسیع نتایج دهشت انگیزی از اصالت دادن به عقل در بنای یک تمدن را مطرح می کند . عقل فقط یک روش تحلیلی است و فی نفسه نمی تواند مبنایی برای ادراک امور کلی فراهم سازد . عقل از امکان درک زیبایی و خیر بی بهره است و صرفاً روشی برای تجزیه ، تقسیم ، تفکیک و تحویل در اختیار می نهد . امر خیر و زیبا را بدون اسطوره نمی توان ادراک کرد و تفکر اسطوره ای ، واری عقل قرار داد .
عقل در تمدنهای سنتی حوزه تاثیر و نفوذ محدودی داشت . عقل بر اساس اسطوره تاسیس کننده تمدن ، روشی برای تمییز تفکیک میان خیر و شر ، زشت و زیبا تعبیه می نمود . اشتباه عظیم ولتر و سایر پیامبران راسیونالیته این بود که نفهمیدند عقل به خودی خود نمی تواند موسس اصول خیر و زیبایی باشد . وقتی عقل به تنها اصل حاکم بر امور و مسائل بشری مبدل شود ، ویرانی و انحلال به بار می آورد .
یکی از نتایج متعدد آنچه ساؤل « دیکتاتوری عقل » می نامد ، ظهور ابزار و تجهیز مخرب با کارآیی فوق العاده در دنیای جدید است . این قدرت ویرانگر در وجه ظاهری حیات بشر نمایان تر بوده و اعمال روشهای عقلانی به ظهور پرستیزترین قرن تاریخ منجر گردیده است .
ساؤل می نویسد : « تصور عصر دیگری که در آن اشخاص با چنین دقتی ، شواهد خشونت مداوم خویش را نادیده گرفته و با هر فاجعه سیاهی چنان روبرو شوند که گویی انتظار آن را نداشته اند یا آن را آخرین فاجعه از نوع خود می دانند ، آن هم در میانه خشونت آمیزترین قرن هزاره اخیر ، دشوار به نظر می رسد . وحشیگری هرگز چنین تمدن غرب را مورد تهاجم قرار نداده است و با این همه ....... هر قدر هم که اسطوره مکاشفات علمی و احتجاجات فلسفی ، تصویری متکامل و پیشرفته از جامعه امروز ترسیم کند ، ( این واقعیت را نمی توان بپوشاند که ) جنگ در قرن بیستم جلودار بوده و همچنان جلودار است . »
اما راسیونالیته علمی در ساحت معنا مخرب تر از ساحت زندگی و نهادهای اجتماعی است زیرا به نحو موثر تلاشهای انسان را از معنا و غایت تهی می سازد . همچنان که یک روانشناس فهیم معاصر اشاره کرده است : « عاقبت بکارگیری روش علمی در زمینه رفتار بشری ...... دهشت آور است : حذف حق انتخاب ، معنا و غایت در حیات انسانی . » در نتیجه « برای نخستین بار در تاریخ غرب ، معتبر ترین نهادهای ما به اشاعه هرج و مرج مشغولند .»
متخصصان و تکنوکراتها زیانی را متوجه مقاصد خود نمی بینند ، زیرا آنان تصوری از شان و غایت زندگی بشر ندارند . چنانکه ساؤل متذکر می شود : « تکنوکرات به صورتی فعال – در واقع به شکلی افراطی – آموزش می بیند . اما او در حقیقت بر اساس تمامی معیارهای قابل درک و محدوده سنت تمدن غربی ، بی سواد است .» این بی سوادی از روی عمد و اختیاری « تعجبی ندارد که مدیر جدید در هدایت مستمر یک جریان در مسیری مشخص ، در طی مدتی طولانی ، با دشواری روبرو می شود . او نمی داند کجا هستیم و از کجا آمده ایم . مهم تر اینکه او نمی خواهد بداند ، زیرا چنین دانشی مانع روش عملی خاص او می شود . در عوض او آموخته است این خلا درونی را به گونه ای بپوشاند که جلوه دروغین دانایی و خرد پیدا کند .»
به علاوه ، هر تحولی که به نام راسیونالیته صورت پذیرد اعتراضی بر نمی انگیزد : « سیستمهای پارلمانی ایجاب می کنند که حکومت اعمال خود را نزد همگان توجیه کند . ولی جامعه علمی در قرن حاضر بیش از هر پارلمانی زندگی ما را دگرگون ساخته است و با این همه خود را موظف به توجیه هیچ چیز نمی داند .»
وظیفه سنتی اسطوره و تفکر مخیل این بود که امکان مشاهده نفوذ و گسترش وحدت را در همه مراتب عالم هستی ، جامعه و نفس بشری فراهم آورد . خداوند هرگز غایب نبود و به واسطه حضور خویش همواره مراقب سلامت و سعادت بندگانش بود . وظیفه سنتی عقل این بود که مانع شرک شود و نگذارد واقعیت های متنزّل ، منزلت الهی پیدا کنند . اگر خداوند در پدیده های طبیعی حاضر باشد ، این خطر وجود دارد که برخی او را با آن پدیده ها متحد انگاشته و از تعالی و تنزه او غافل شوند . بار دیگر به دو چشم عقل و خیال باز می گردیم : با یک چشم نمی توان اشیاء را به طور صحیح دید ؛ خداوند را باید هم حاضر و هم غایب دانست .
اسطوره های حقیقی از سوی خداوند به پیامبران الهام شده اند ؛ آنها ریشه در توحید دارند و امکان ارتباط با خدا را در زندگی روز مره در مناسک ، در طبیعت و در همه امور برای مردم فراهم می سازند . وقتی اسطوره های حقیقی مورد غفلت واقع شوند ، اسطوره های دروغین که در شرک ریشه دارند جایگزین آنها می شوند . مردم نمی توانند بدون اسطوره ها زندگی کنند زیر اسطوره ها راههای ملموسی برای درک معنای زندگی در اختیارشان می نهند . عقل هرگز نمی تواند از درون خود تدارک معنا کند : « ساختارهای عقلانی ، با ذخایر عظیم قدرت خویش میتولوژی به وجود نمی آورند » این امر دلیل شیوع فوق العاده اسطوره های دروغین را در جامعه مدرن توضیح می دهد .
بسیاری از این اسطوره های دروغین از نظر تئوریک با علم توسعه مرتبطند . هرفکر یا ایدئولوژی که ریشه در توحید نداشت و مبنای تفسیر نظر و علم قرار گیرد ، اسطوره ای دروغین است . متداول ترین و موثر ترین این اساطیر آنهایی هستند که اسطوره شان نمی دانیم و طرق طبیعی و معمول تفکر مارا در مورد اشیاء تعیین می کنند . این اسطوره ها عمدتاً از تلقی عامه از علم و وعده اتوپیای آن نشأت می گیرند . اگر خواهان فهرستی از این اسطوره ها هستید ، بار دیگر به « الفاظ آمیبی » که بحث پیرامون توسعه را رونق می بخشند رجوع کنید . ولی آنچه حایز اهمیت اساسی است اینکه اسطوره های علم و توسعه در یک چیز مشترکند و آن غفلت از توحید و به تعییر بهتر انکار توحید است ، و این چیزی جز شرک نیست .
هر تمدن اساطیری دارد که مبنای ادراک عقلانی قرار می گیرند . اساطیر سنتی در طول تاریخ توسط صدوبیست و چهار هزار پیامبر برای پی افکندن بنای توحید عنوان شدند. اسطوره های مدرن عمدتاً بر رؤیاهای بشر برای تحقق بهشتی علمی و تکنولوژیک مبتنی بوده و از طریق اشاعه فراگیر الفاظ آمیبی مقدس،در تفکر جدید رسوخ یافته و آن را اشباع کرده اند اگر قرار باشد بحث با تعابیر اسلامی انجام گیرد ، این الفاظ را باید کنار نهاد . اگر مسلمانان را بخواهند مسلمان باقی بمانند و به غربیهای درجه دوم مبدل نشوند چاره ای جز رجوع به منابع سنت خویش ندارند . آنان همه معیارهایی را که برای داوری درباره اساطیر نیاز دارند در منابع مذکور خواهند یافت . این معیارها را می توان بر حسب اصطلاحات مهم تخصصی مورد تایید قرآن ، سنت و فرادهش فکری اسلامی تلخیص کرد . این فرادهش فکری را نباید کوچک شمرد . اگر این فرادهش نادیده انگاشته شود ، تعابیر اصیل قرآنی ، ذیل اساطیر جدید توسعه ، ترقی ، انقلاب و تحول اجتماعی مفاهیم تازه ای خواهند یافت . تنهامطالعه دقیق این مسأله که مسلمانان در طول تاریخ چگونه تعابیر اصلی زبان خود را درک کرده اند می تواند مانع رسوخ اصطلاحات کاذب شود . بدون رجوع به این سنت فکری ، تعابیر اسلامی خود به الفاظ آمیبی بدل می شوند که مفهومی جز آنچه هر کس به دلخواه خود از آنها مراد می کند ندارند . پایان...
«مقاله مذکور از ماهنامه صبح ، شماره 68 - فروردین 1376صفحه 27-24 برگرفته شده است .»

 

Powered By :.Bargozideh

 تعداد بازديد کنندگان